من بچه کوچه های خاکی گذشته ام 

 

 

در این زمان  ز خویش هم گذشته ام 

 

ساعت و زمان حال و گذشته ام

 

ناجیم زجان خویش گذشته ام

 


صدای پای بسته ی تنم، شکسته ام


در ازدحام این مسیر،نَشسته ام...

 


من،کودک گذشته های این زمین خاکی ام

 

 


کهنه کفش خسته‏ی ترک خورده ام

 


مسیر زندگی ،خروش خفته ام

 


که در نجات جان دیگری نخفته ام

 


درخت کهنه زخمهای یادگاریم

 

 

 

به سمت اوج خود ز آسمان گذشته ام

 


در این مسیر سخت از برگ و شاخ و سار خویش گذشته ام

 

 

درون عمق خاکیم،به ریشه ام نشسته ام 
مرز بین عزت و شرف نشسته ایم
در انتهای اوج عمق شاخه ام که رفته ام
ذره ذره شد تنم تبر به پیکرم شکسته ام...